به یک دوست گفتم: امسال تابستون میخوام بیام ایران و بخصوص تو روببینم.
گفت: نیا حسین جان، نیا و منو بزحمت ننداز، میدونم که تو غیر از یک خواهر پیر و یک مادر پیرتر، کسی را در اینجا
نداری و در نتیجه همه ی زحمت و بدبختیت میفته روی شونههای فرسوده ی من. تو بیست و هفت سال از
اینجا دور بودهای و به اندازه ی این بیست و هفت سال، خوبیهای اونجا رو گرفتهای و از طرفی بهمین مقدار از
بدیهای اینجا بی بهره مانده ای، یعنی در مجموع پنجاه و چهار سال عقب افتادهای و برای این محیط, حکم
بچهای را پیدا کردهای که میشه تو همون فرودگاه امام خمینی با یک شکلات گولش زد. غیر از این، لابد وقتی
به اینجا میای، دوست داری گاهی تنهایی در خیابانهای اینجا قدم بزنی و درست اونموقع ست که عابرینی که
از دیدن اونهمه آرامش در چشمان و رفتار تو لجشون میگیره، کتکت میزنند، تا میخوری میزنندت و من باید بیام و تو رو
خونین و مالین به خانه ببرم و تیمار کنم. نیا حسین جان، نیا
گفتم: احمد جان، برای کتک خوردن از هموطن لازم نیست از اینجا به ایران سفر کنی و در "خیابانها" کتک
بخوری، بلکه در همین فیس بوک هم گاهی خیلی جانانه از هموطنان کتک میخوری و خونین و مالین میشی
بدین صورت که بعنوان مثال، جوون بازیگوشی از ایران بخاطر یک مشت پول خرد، صفحه ی فیس بوکی ت را
به اصطلاح هک میکنه و بدتر از همه اینکه خانمهای همکار مقیم ایرانت که از عقل و هوش سرشار رنج
میبرند، وقتی میبینند که تو در برخورد با این حادثه ترجیح میدی با درایت و پختگی عمل کنی و این جوون
چموش را از خر شیطون پایین بکشی و از طرفی، خاک توی سرت نمیریزی و بخاطر صفحه فیس بوکی زار نمیزنی و
ضجه نمیکنی، خیلی وقیحانه و سفیهانه متهمت میکنند که تو خود همکار هکر بودهای.
باری احمد جان، هم اون جوان بد دهن هکر، محصول اون جامعه ست و تقصیری نداره و هم این خانمهای
علامه که در اثر زندگی در اون محیط مسموم، افکارشان تبدیل به امحأ شده است، بی تقصیرند. شرم باد بر
حکومتی که بفکر "بهداشت روانی " مردم خودش نیست.
سلام آقای کفایی
پاسخحذفمطلبتون رو چند بار مرور کردم
و فقط میتونم دلم سنگین از غصه شد
من خیلی در جریان چند و چون اتفاقات بد از هک شدن و اینکه کی چی گفت و چی شنید نیستم
ولی امیدوارم رابطه دوستان هنرمند و مهربان دوام و پایداری داشته باشه و حضور گرمتون رو باز هم ببینیم
سلام خانم عاطفه، ممنون که وقت گذاشتین و این مطلب را با دقت خوندین. من قبلا هم این نوشته را بصورت یک پست در پروفایل فیس بوک خودم گذاشته بودم، و درست بعد از آن بود که تعداد زیادی پیام خصوصی دریافت کردم که نشون میداد همین "دنیای کوچک آشپزی ایرانی " چقدر به حسادت، رذالت، رقابت و پدر سوخته بازی آلوده بوده و من مثل یک بچه (واقعا مثل یک بچه) در این لجنزار قدم میزدم و صادقانه با دیگران همکاری میکردم. ظاهراً این پیامها را برای دلداری و تسلی برای من میفرستادند، غافل از اینکه افشای این رذالتها چه بار غمی را در دل من مینشاند. توقع داشتم اون چهار پنج تا گوسفندی که سرشون رو پایین انداختند و بدنبال این گلّه حرکت کردند، از خودشون میپرسیدند: برای این پیرمردی که اون گوشه ی دنیا، نزدیک به ربع قرن بدون ارتباط با سرزمینش نشسته، چه نفعی داشت که برای هک کردن صفحات خودش با اون جوان هکر، همکاری کنه ؟؟ بزودی صفحه ی "سفره ایرانی " هم با پرداخت پول به این جوان (پولی که بواقع برای من پولی نیست و کمتر از حقوق یکروز من است) آزاد خواهد شد و آقای هومن شرافت که نمایندگی من را در گفتگو با این جوان به عهده داشتند (من که خودم نمیدونستم با چه زبانی با این جوان ایرانی باید حرف زد و بد دهنی هاش عصبیم میکرد) در همینجا شرح خواهند داد که صفحات چطور با غفلت و لا ابالیگری یکی از این خانمها هک شد و چطور آزاد شد. در پایان، ضمن تشکر دوباره از شما، جمله ی آخر متن بالا را تکرار میکنم. شرم باد بر حکومتی که بفکر "بهداشت روانی " مردم خودش نیست.
حذف