اگر چند سالی را در یکی از این کشورهای اوطو کشیده ی غربی زندگی کرده باشید، بمرور به هر گونه "نوبت و صف" اعتقاد پیدا میکنید و شعارِ معروفِ "آسیاب به نوبت" سر لوحه ی رفتارهای اجتماعیِ شما قرار میگیره، چرا که مزایای عدیده ی آنرا همیشه و همه جا به چشم خواهید دید. اینو داشته باشین تا بگم چی شد و چرا اینو نوشتم.
در سفری که به ایران داشتم، بارها وارد مغازههایی شده بودم که فروشنده مشغول صحبت با مشتریای بود که قبل از من به آنجا رفته بود. فروشنده مرا میدید که بعنوان مشتریِ شماره دو به آنجا وارد شده ام. همچنین بخوبی میدید که بعد از من چند نفر دیگر (اکثرا خانم) هم وارد میشوند که طبیعتاً نوبتشان بعد از من بود. اما وقتی کارش با مشتری اول تموم میشد، از کسانی که بعد از من آمده بودند میپرسید چه میخواهند و اول کار اونها رو راه میانداخت و آخر سر بسراغ من میامد. اوائل فکر میکردم که فروشنده هیزه و کار خانمها را زودتر از من راه میاندازه. بعد فکر کردم که با من کار یا سوالِ خصوصی داره و میخواد مغازه خلوت بشه و یا اینکه با خودم میگفتم این غریب گزه و هوای آشنایان رو بیشتر داره. تا اینکه با اعتراض, موضوع را در خانه برای خواهرم تعریف کردم و جوابی را که خواهرم داد و حتما همه ی شما میدونید که چی بود، معما را برایم حل کرد.